«عزیز ویسی» یکی از مشهورترین نام ها در دنیای موسیقی غیررسمی کردی است، خواننده ای با طرفداران بی شمار. کسی که نامش با موسیقی شاد کردی و «هلپرکی» پیوند خورده است. این روزها «عزیز ویسی» این جا، آن جا، و همه جاست. کافیست یکی از شبکه های کردی ماهواره ای را باز کنی تا تصویر او را در حال خواندن و «هلپرکی» کردی ببینی. طی این سال ها تب «عزیز ویسی» همه جا را فرا گرفته.
او که روزگاری با «هلپرکی» شیرین اش معروف بود (و در این میان از طعن و کنایه مردم هم بی نصیب نبود)، حالا شبکه های ماهواره ای کُردی برایش سر و دست می شکنند و از آسیا، اروپا، آمریکا و استرالیا دعوت نامه های متعددی برای برگزاری کنسرت دارد. او و موسیقی ویژه اش حالا تبدیل به یک پدیده فراگیر شده اند و هزاران هواخواه دارد.
عزیز ویسی تاکنون کارهایی همانند: «بمو» ( کوهی در منطقه ثلاث باباجانی)، «سهند»، «سوما»، «دیلان» و «سروه» را در کردستان عراق، ترکیه و سوریه منتشر کرده که هر کدام به نوبه خود بسیار پرفروش بوده اند.
وی این روزها در تهران سخت مشغول ساخت کلیپی به نام «کراس رش» است که قرار است به زودی منتشر شود. همچنین وی هم اکنون دبیر بخش هنری دوهفته نامه عربی کُردی «العادل المتحده» را هم بر عهده دارد.
«عزیز ویسی» را در کرمانشاه ملاقات کردم. منزل او حتی اگر در شلوغی شهر و در یک مجتمع آپارتمانی باشد، باز هم با آن گیوه های خوش بافتی که درب منزلش جفت کرده، به راحتی قابل تشخیص است. عزیز ویسی بسیار مهمان نواز و خودمانی است و خیلی راحت و بی تکلف به پرسش ها پاسخ می دهد.
کاک عزیز شما نامی شناخته شده در موسیقی (غیر رسمی) کردی هستین و کارهای شما طرفداران بسیاری داره. راز این محبوبیت را در چه چیزی می بینین؟
همیشه گفتم که یک هنرمند باید خاکی و مردمی باشه. من با محبت همین مردم عزیز ویسی شدم و اگر از آن ها کناره بگیرم تبدیل به یک شخص تنها می شم. مردم آن میوه ای که در دسترسه را با دست می چینن، ولی برای میوه هایی که بالای درخت هستن سنگ پرتاب می کنن. من از آن دسته هنرمندان غیر مردمی نیستم که برایم سنگ پرتاب کنن.
هر کسی برای خود طرفدارانی دارد و من هم طرفدار دارم. البته کسانی هم هستن که از من خوششان نمی یاد. من بارها بوده که پیاده از جایی رد شدم و برخی به من کنایه انداختن و متلک گفتن. اما من هرگز به آن یک ذره خالی لیوان نگاه نمی کنم و نیمه پر آن را می بینم، آن همه محبتی که مردم به من دارن را در نظر می گیرم و اگر دو نفر آدمِ سبک هم حرفی به من بزنن به آنها اعتنایی ندارم.
البته شبکه های ماهواره ای هم در محبوبیت شما بی تأثیر نبودن؟
بله همین طوره، در گذشته «سی دی» تصویری نبود و یک خواننده از طریق کاست کارهایش را پخش می کرد. یواش یواش این امکانات فراهم شد و «سی دی» های تصویری من در اینجا و در کردستان عراق پخش شدن و بعد هم که به شبکه های کردی ماهواره ای معرفی شدم. در واقع کانال های ماهواره ای مثل «کردستان تی وی»،«زاگرس» و «کُردسَت» من را به مردم معرفی کردن. امروزه مردم چه بخوان و چه نخوان من از طریق ماهواره به خانه آنها می رم و تصویر منو بر روی صفحه تلویزیون می بینن. پس در این میان تأثیر اصلی را کانال های ماهواره ای دارن.
برخی معتقدند همین ماهواره های کردی شما را «عزیز ویسی» کردن و الا این قدرها هم معروف نمی شدین؟
خواننده باید هنری هم از خودش داشته باشه. من اگر الآن آهنگ های تکراری بخوانم، در جا می زنم و محبوبیتم از بین می ره. بسیاری از خوانندگان هستن که برنامه تازه_ای ندارن و اسمشان هم از یادها رفته. یک هنرمند باید همیشه کارهای جدیدی را به بازار بده تا جایگاه خودش را تثبیت کنه و مردم بدانن اون هنوز فعاله.
کاک عزیز برخی از اهالی موسیقی موفقیت شما را به حضور نوازنده ای به نام «مهرداد شیرویی» نسبت می دن و اعتقاد دارن که او کمک زیادی به معروف شدن شما کرده؟
تو اگر چیزی از خودت نداشته باشی کسی نمی تواند تو را به جایی برساند. مهرداد شیرویی برای خیلی از خواننده ها اُرگ زد، چرا آنها به جایی نرسیدن. من بعد از قطع همکاری با او کارهای اورژینال و پرفروش خودم را بیرون دادم.
دلیل این جدایی چه بود؟
مهرداد شیرویی نوازنده خیلی خوبیه ولی سرنوشت این طوری رقم خورد که ما نتوانستیم با هم کار کنیم. مثلاً می گفتن که «عزیز ویسی» اگر از «مهرداد» جدا بشه نمی تونه خوانندگی را ادامه بده و محبوبیتش از بین می ره. می خواستم نشان بدم که محبوبیت هر شخصی به توانایی های خودش بستگی داره و اگر برای کار خودت دل بسوزانی می توانی موفق بشی و از انجام همه کاری سربلند بیرون بیای.
من الآن از کار با «کاوه قادری» (نوازنده جدید عزیز ویسی) خیلی راضی ام. «کاوه» وقتی پیش من آمد هنوز نمی توانست کارهای منو اجرا کنه. هفت ماه تمام نذاشتم پاشو را از خانه بیرون بگذاره و فقط تمرین می کرد، الآن هر آهنگی که من بخوانم فوراً عین همونو برام می زنه و جزو بهترین نوازنده هاس. باید اجازه بدیم امثال «کاوه» هم بیان و شانس خودشان را امتحان کنن.
یادم هست در اولین اجرای تلویزیونی ات در شبکه «کردست»، با اینکه یک گروه خوب «هلپرکی» هم تو را همراهی می کردن ولی خودت هم طاقت نمی آوردی و به یکباره جلو دوربین می پریدی و «هلپرکی» می کردی، به گونه ای که تصویربردار شوکه شده بود و گاهی دوربین از شما فرار می کرد. تازه در آهنگ های چهارم و پنجم بود که او به این حرکات عادت کرد و تصویر شما را نشان می داد. چرا اینقدر به انجام «هلپرکی» اصرار داشتی؟
آن زمان خواندن همراه با «هلپرکی»، برای همه (و حتی خودم) تازگی داشت. بعد از تمام شدن برنامه شاید نزدیک به دو سه هزار «اس ام اس» برای من فرستاده شد که همگی بابت این کار اعتراض کرده بودن و حتی یکی هم نگفته بود که دستت درد نکنه، کار خوبی بود. ولی برعکس اینجا، در کردستان عراق از این سبک کار خیلی خوششان آمد.
آن اوایل از انجام این کار احساس پشیمانی نمی کردی؟
گاهی با خودم می گفتم شاید بهتر بود این کار را نمی کردم، و چون همه مردم می گفتن که کار اشتباهی کردم، من هم گاهی احساس می کردم که اشتباه کردم. ولی نا امید نشدم و این سبک کار را ادامه دادم. آن اوایل این حرکات برای مردم قابل هضم نبود اما کم کم این فضا شکسته شد و الآن اگر در آهنگ های من «هلپرکی» نباشه مردم آن ها را قبول ندارن و ازش استقبال نمی کنن. الآن دیگر اینجوری جا افتاده، خوشبختانه یا بدبختانه.
چه طور در برابر این همه فشار اجتماعی ایستادی، آیا نظر مردم برات اهمیت نداشت؟
نظر مردم برای یک خواننده مهمه و من هم به حرف آن ها احترام می گذاشتم، ولی کار خودم را هم ادامه می دادم. می دانستم که این کار (خواندن همراه با هلپرکی) در آینده با استقبال زیادی روبرو می شه و مطمئن بودم که آینده روشنی داره و حالا این سبک در میان مردم کاملاً جا افتاده.
البته قدیم اینطوری نبود و خانواده خودم هم بدشان می آمد که من «گورانی» می خواندم. بعضی از مردم هم می آمدن پیش پدرم گله می کردن و می گفتن شما که مسلمانین و به مسجد می رین و نماز می خوانین، برای چه بچه شما لوطیه!
البته یواش یواش این چیزها در بین مردم جا افتاد. یادم هست قدیم اَرگ نبود و با «ساز» و «ضرب» به جشن ها می رفتم و «ضرب» را همیشه چهار پنج خانه آن طرف تر امانت می گذاشتم. موبایل هم نبود و از قبل به همکارم می گفتم که شما برو ترمینال و سوار ماشین شو، ولی «ضرب» را جوری قایم کن که کسی نفهمه ما داریم برای چه کاری می ریم. هفت سال تمام با کمترین وسیله برای مردم می خواندم آن هم به دلیل علاقه زیادی که خواندن داشتم.
چرا این همه اصرار داشتی که همراه با خواندن حتماً «هلپرکی» هم انجام بدی؟
احساس می کردم وقتی مردم دارن با آهنگ های من «هلپرکی» انجام می دن و من بی حرکت ایستادم و در شادی آن ها شرکت نمی کنم، این کار من نوعی بی احترامی به آن هاست. دوست داشتم من هم با آنها قاطی بشم و «هلپرکی» کنم. وقتی آنها با صدای من شاد می شن من چرا به خاطر آنها شادی نکنم.
در ضمن خواننده باید بازیگر هم باشه و در کلیپ ها در کنار خواندن باید بازیگری هم انجام بده. من در کلیپ هام با ترکیب لباس کردی و «هلپرکی» مخصوص خودم و سبیل ها و خنده هایم، تبدیل به یک «عزیز ویسی» کامل می شوم.
کاک عزیز اگر پیشنهاد برگزاری یک کنسرت را به شما بدن اما به شرطی که در طول برنامه بی حرکت بر روی صندلی بشینی، آن را قبول می کنی؟
هرگز چنین چیزی را قبول نمی کنم.
چرا، مگه برای شما سخته که یک جا آرام روی صندلی بشینی؟
خواندن من با «هلپرکی» همراهه و وقتی مثل یک چوب خشک بالای صندلی بشینم و برای مردم ژست بگیرم، کسی به کارهایی که می خوانم گوش نمی ده. اگر این خواندن من با «هلپرکی» همراه نباشه و مردم برای من کف نزنن تا من ذوق کنم، دیگه شوقی به خواندن ندارم.
آیا در گذشته این کارها میان خواننده های کُرد مرسوم بوده؟
قدیم خواننده ها بیشتر با «چَپله» (کف زدن) «گورانی» می خواندن و موقعی هم که کسی با «چَپله»، «گورانی» بخواند نمی تواند همراه با آن «هلپرکی» هم انجام بده، چون خیلی زود خسته می شه. اما حالا نواختن آهنگ با نوازنده و زمانی که نوازنده مشغول نواختنه من کمی استراحت می کنم و دوباره آماده می شم.
البته در گذشته کسانی مثل «محمد صفایی» هم سبکی شبیه به این کارهای شما داشته.
بله همینطوره، من تأثیر زیادی از محمد صفایی گرفتم و علاقه زیادی هم بهش دارم. بعضی مواقع شب تا صبح با خانواده به تماشای کارهای او می شینم، کلیپ های صفایی را که می بینم انرژی می گیرم، البته چندتا کلیپ هم بیشتر نداره. کسی در «سقز» هست که چندین کار تصویری از او داره که با یک ارکستر بزرگ آن ها را اجرا کرده. امیدوارم یکی پیدا بشه و امتیازشان را بخره و در میان مردم پخششان کنه.
این شیوه هلپرکی شما مال کدام منطقه س. به نظر میاد بیشتر حرکات ابداعی خودتان باشه؟
همه این مجموعه حرکت ها را خودم با شوق و علاقه زیاد درست کردم، درست مثل یه آهنگساز که با علاقه آهنگ می سازه
گویا طبق یک قرارداد باید نفر کناری با شانه اش به شما ضربه ای بزنه تا برای «هلپرکی» به وسط میدان برید، این کار قبلاً در کجا مرسوم بوده؟
در هیچ جایی رسم نبوده و این حرکت را هم خودم درست کردم. البته الآن دیگه لازم نیست کسی با شانه به من ضربه بزنه، خودم می رم وسط و «هلپرکی» انجام می دم.
در یکی از کلیپ های شما که در ماه های اخیر از ماهواره ها پخش می شد شما نقش عاشق یک دختر میوه فروش را بازی می کردی. این یکی با کلیپ های قبلیت کمی متفاوت بود و یک داستان عاشقانه را روایت می کرد.
بله، شعر آهنگ هم درباره خودمه:
هه رمی و هه لوژه و قه یسی منم عزیزی ویسی
ئه ی کچه بوچی بی رحمی جاریک له من ناپرسی
در این کلیپ من عاشق دختری هستم که در یک روستا میوه فروشه (که نقش آن را خانم شوکا شانبیاتی بازی کرده). من می رم از مردم نام و نشان دختر را می پرسم و آدرسش را به دست میارم و می بینم که در روستایی داره میوه فروشی می کنه. من جلو می رم و خودم را معرفی می کنم که منم «عزیز ویسی».
و دختر هم باور نمی کنه و می گه تو «عزیز ویسی» نیستی. دختر هر کجا که می ره، مثلاً به باغ می ره و میوه می چینه من هم با «لندرور» به دنبالش می رم. او حرف منو باور نمی کنه و به من محل نمی ذاره و تنها در آخر آهنگه که باور می کنه که من همان «عزیز ویسی» معروفم که عاشق اون شدم. داستان این کلیپ در کردستان سی چهل سال قبل می گذره.
آقای ویسی در جوانرود همیشه یک جبهه گیری هایی بر علیه شما وجود داشته، دلیل این مسئله چیه؟
متأسفانه در جوانرود یک رقابت میان باباجانی ها و جوانرودی ها وجود داره (مثلاً این رقابت در انتخابات قبل میان طرفداران مصطفی محمدی و فتح اله حسینی هم وجود داشت) من با وجود اینکه باباجانی بودم ولی از کسی طرف داری نکردم. ولی باز جوانرودی ها می گفتن که چون من اصالتاً باباجانی هستم منو قبول ندارن.
با این حال من هرجایی که می رفتم و مصاحبه می کردم، می گفتم که جوانرودی هستم و الآن هر کس اسم جوانرود را می شنوه می گه شهر «عزیز ویسی».
حالا میانه ات با جوانرودی ها خوبه؟
بله مردم جوانرود خیلی با من خوب هستن و آن جو سابق دیگه نمانده. الان دیگه این بحث جوانرودی و ثلاثی خیلی کمرنگ شده و مردم خیلی به من احترام می ذارن.
با کرمانشاهی ها رابطه ات چطوره؟
مردم اینجا برخوردشان کمی فرق داره. بعضی جوان ها وقتی منو داخل خیابان می بینن می گن «داش عزیز هایده کوره یه؟!» (عزیز ویسی این جمله را با گویش کردی کرمانشاهی خاصی ادا می کنه.) اونا با لحنی حرف می زنن که من بترسم (با خنده). همچنین مردم جاهای دیگر وقتی می خوان با من عکس بگیرن از من اجازه می گیرن ولی در این جا بی مقدمه بهم می گن «داش عزیز باوه ایره یه ی عکسی وه گه رد یه ک بخه یمن!».
اینجا کمی خودمانی تر هستند.
کاک عزیز تا به حال آهنگ های سورانی و کرمانجی زیادی خواندی، ولی هیچ گاه تلاش نکردی که با گویش کردی کرمانشاهی آهنگی بخوانی. دلیل این کار چیه؟
مشکل اینجاست که من زیاد کرمانشاه نیستم و طرفدارانم در این شهر به جای کردی کرمانشاهی بیشتر با من سورانی صحبت می کنن، که برای من هم تمرینی برای یادگیری باشه. البته کارهایی هم پیشنهاد می شه ولی من نمی خوام آهنگی بخوانم که تکراری باشه. دنبال کاری می گردم که تازگی داشته باشه، برای همین هم هنوز کار تازه ای رو شروع نکردم. البته گهگاهی هم با خوانندگان کرمانشاهی همکاری دارم، مثلاً آهنگ «کرماشان» را با همکاری یک گروه جوان رپ کرمانشاهی خواندم.
شما هم رپ کردی خواندید؟
نه، من همین شعر«کرماشان» ( کرماشانه جی شیرانه...) را با ریتم موسیقی کردی می خوانم و آنها هم شعرهایی را با گویش کردی کرمانشاهی به صورت رپ می خوانن و در آن از کوچه و محله های کرمانشاه بحث می کنن. امیدوارم که بتوانم مجوز این کار را بگیرم و در کرمانشاه هم کلیپ آن را بسازم.
دوست داری که در کرمانشاه کنسرت برگزار کنی؟
متأسفانه اجازه برگزاری کنسرت به من نمی دن. یک انجمن خیریه برای برگزاری کنسرت از من دعوت کردن. واقعاً اگر اجازه برگزاری چند کنسرت را به من می دادن تا درآمد آن را به این انجمن برای صرف در امور خیریه بدم، خیلی خوب بود.
از این خواننده های قدیمی کُرد بیشتر کدام ها را می پسندی؟
از خواننده های قدیم کُرد کارهای کسانی مثل «حسن زیرک»، «محمد ماملی»، «طاهر توفیق»، «علی مردان» و «اسماعیل مسقطی» را دوست دارم، این ها مکتبی برای من و امثال من بوده اند.
با شعر و ادبیات میانه تان چطوره؟
شعر بعضی از آهنگ هام از کتاب شاعران قدیمی مثل «ولی دیوانه»، «هیمن»، «مولوی کرد» و اشعار کارهای کسانی مثل «طاهر توفیق» گرفته شده. از شعر کسانی که به آهنگ های من بخوره همیشه استفاده کردم.
کاک عزیز بسیاری از افراد وقتی معروف می شن دچار غرور کاذب می شن و از مردم فاصله می گیرن ولی شما هنوز در رفتارت غرور خاصی دیده نمی شه.
غرور چیزیه که انسانی بزرگ را به انسانی ضعیف تبدیل می کنه و بودش را تبدیل به نبود می کنه. درخت هر چه ثمرش بیشتر بشه افتاده تر می شه. این اخلاق بهترین اخلاقه. بالای کوه بیستون که بری و آنجا مردم را کوچکتر از خودت می بینی، غرور هم همین طوره اگر خودت را بزرگ ببینی مردم اعتنایی به تو نمی کنن. باید غرور نداشته باشی تا مردم تحویلت بگیرن.
آقای ویسی همیشه دور و بر شما شایعات زیادی شنیده می شه و هر دفعه یه حرفی برات درست می کنن، دلیل این همه شایعه که پشت سر شما راه افتاده چیه؟
اگر کسی اسم و رسمی نداشته باشه شایعه هم برایش درست نمی کنن. من تبدیل به سرگرمی مردم شدم. این مردم سرگرمی ندارن و «عزیز ویسی» سرگرمی مردم شده.
اس ام اس های طنز زیادی هم درباره شما درست شده؟
بله، مردم چیزهای مختلفی درست می کنن، حتی این ها را برای خودم هم می فرستن.
می شه چند تا از این پیام ها را برای ما هم بازگو کنین؟
برام «اس ام اس» فرستادن که عزیز ویسی به خاطر آهنگ «آوه دان جوانرو» به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده. یا نوشتن که آب و فاضلاب جوانرود گرفتگی پیدا کرده! و دلیلش اینه که عزیز ویسی جلو سیبیل هایش را گرفته.
این چیزهایی است که درباره من می نویسن به هر حال ممنونشان هستم.
از خواندن این چیزها ناراحت نمی شین؟
این نظر مردمه دیگه و این نظرات برای من قابل احترام هستن.
کسی مثل شما با این همه مسافرت و فعالیت های هنری باید اتفاقات جالبی هم براش افتاده باشه. می شه چند تا از این خاطره ها را برای ما تعریف کنین؟
خاطره که زیاد دارم و نمی دانم کدامش را تعریف کنم. آن اوایل که تازه شروع کرده بودم به خوانندگی، رفته بودم سنندج که یک «ضرب» بخرم. موقع برگشت داخل مینی بوس خوابم برده بود. مینی بوس بین راه چپ کرد و من هراسان از خواب بلند شدم. داخل ماشین سر و صدای زیادی برپا شده بود و همه نگران سلامتی زن و بچه خودشان بودن. ولی من در این بین داد و هوار می کردم «ضربه که م، ضربه که ی من هاکو؟»
یکی از مسافرین به من گفت: «خدا خانه ات رو آباد کنه مردم سر و دستشان شکسته شده تو نگران ضرب خودت هستی؟»
این یک خاطره شیرینی است که هرگز از یادم نمی ره.
یکبار هم در بیرمنگام انگلیس یک مجسمه خیلی زیبا داخل یک پارک بود و مردم می رفتن و کنارش عکس می گرفتن. من هم با لباس کردی و با این سیبیل هام با ژست خاصی آنجا ایستاده بودم. توریست هایی که به آنجا می آمدن با مجسمه یک عکس می گرفتن و با «عزیز ویسی» سه تا عکس!
شکل و شمایل من برایشان تازگی داشت و با این «چوخه و رانک» و سبیل ها، خیال می کردن من هم جزوی از این نمایشگاه هستم.
چندتا اسم می گم نظرتان را درباره آن ها بگین؟
جوانرود
عشق، دوست داشتن و مهمان نوازی را به یادم می آره.
کرمانشاه:
یاد عشق و عاشقی و شیرین و فرهاد می افتم.
کردستان:
مادرم است.
ایران:
خاطرات تلخ و شیرین زندگی ام همه در ایران خلاصه می شود.
شادی:
یه کلمه بی مانند چیزی که همه از اون خوششان میاد. همه برای شاد شدن خانواده هایشان زحمت می کشن.
مستحق واقعی:
تا آنجایی که در توانم بوده برایشان دریغ نکردم و دریغی هم نمی کنم و حاضرم از نان داخل سفره خودم بردارم و به آدم نیازمند بدم.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمائید.
گله ای از شهرداری جوانرود دارم که دوست دارم آن را مطرح کنم.
خیابانی که ما ساکن آن هستیم (در شهرک فرهنگیان فاز یک جوانرود) در میان مردم به خیابان «عزیز ویسی» معروفه. مردم تقاضا کردن حالا که همه جا به جوانرود می گن شهرِ عزیز ویسی لااقل یک خیابان از این شهر به نام عزیز ویسی نام گذاری بشه. ولی متأسفانه موقع نامگذاری نام خیابان را «ساناو» گذاشته بودن. من آن زمان در کردستان عراق بودم و به همراه چند خواننده مطرح دیگه کنسرت داشتم، در آنجا به من زنگ زدن و گفتن که طرفدارهای من شبانه آمدن تابلو را پاک کردن و به جاش نوشتن «عزیز ویسی». بعد هم از این قضیه فیلم برداری شده و شکایت کردن که چرا آنها این کار را انجام دادن.
شهردار و آن هایی که در شورای شهر جوانرود هستن باید خودشان به خاطر من که این قدر برای معروفیت شهر جوانرود مثبت بودم، یک خیابان را به نام عزیز ویسی نامگذاری می کردن. آن خیابان هم چه بخوان و نخوان در جوانرود به نام عزیز ویسی معروفه و کسی نام جدیدش را نمی شناسه.
گفتگو : بهزاد خالوندی
نظرات شما عزیزان: